از روزهای تعطیل بدش میومد.
از این که همه ی خانواده میشینن تو خونه، زل میزنن به هم.
از این که همه مغازه ها تعطیل میکنن. ازین که تاکسی گیر نمیاد.
«روزای تعطیل بدمزه ان»
همچین عقیده ای داشت.
میزد بیرون از خونه و الکی تو خیابونا ول میگشت.
خالصاً بیهوده.
از این که همه مغازه ها تعطیل میکنن. ازین که تاکسی گیر نمیاد.
«روزای تعطیل بدمزه ان»
همچین عقیده ای داشت.
میزد بیرون از خونه و الکی تو خیابونا ول میگشت.
خالصاً بیهوده.