۱۳۸۹ فروردین ۱۰, سه‌شنبه

تعطیلات


از روزهای تعطیل بدش میومد.
از این که همه ی خانواده میشینن تو خونه، زل میزنن به هم.
از این که همه مغازه ها تعطیل میکنن. ازین که تاکسی گیر نمیاد.
«روزای تعطیل بدمزه ان»
همچین عقیده ای داشت.
میزد بیرون از خونه و الکی تو خیابونا ول میگشت.
خالصاً بیهوده.

۱۳۸۹ فروردین ۵, پنجشنبه

خونه ی جدید


همونطوری که از قیافه اش معلومه، نظر خاصی راجع به خونه ی جدیدش نداره.
ولی از این شاده که حداقلش دیگه کسی اون گوشه -بالا سمت چپ- تبلیغ سی دی های آموزش بستن روسری و ابزار شنود نمیکنه.