۱۳۸۹ دی ۱۰, جمعه

عابر پیاده


ماشین ها،
به من نزنید.

مادرم ناراحت میشود.

۱۳۸۹ شهریور ۱۲, جمعه

خانوم خوک

خانوم خوک وقتی توی جمع راه می‌رفت،
احساس میکرد الان همه و همه
حواسشون به حرکات اونه.

۱۳۸۹ مرداد ۲۹, جمعه

لامپ


سوخته بود.
باید یه کسی پیدا می‌شد که عوضش کنه.
کسی پیدا نشد.
ما هم که خودمون گم شده بودیم.

۱۳۸۹ مرداد ۳, یکشنبه

بازیگر


شبا با ماسکش حرف میزد.
با توی ماسکش حرف میزد.
با توش.

۱۳۸۹ خرداد ۲۶, چهارشنبه

آقای کرگدن


همچین خوشحال هم نبود،
از اضافه حقوقش.

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۹, چهارشنبه

بند، بند



میگفت تو با هرکودوم از این بندها
میتونی سه چارتا کفش ببندی.
از بس بلند بودند،
الکی الکی.

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۶, پنجشنبه

دلقک هام


دیگه نه موهای فرفریشون زرد و نارنجیه
و نه لباس هاشون رنگی رنگی.